به گزارش خبرگزاری «حوزه»، ساعت 19 با عباس، عکاس خبرگزاری کنار درب ورودی مسجد امام حسن عسکری(ع) قرار گذاشتیم؛ عباس زودتر در جمع معتکفین حاضر شده بود تا نیایش ها و یارب، یارب طلاب و غیر طلاب در آستانه غروب زیبا و روح بخش این روزها را در حافظه شیشه ای ثبت و ضبط کند.
هنگام ورود به مسجد، شبستان ها و حیاط بزرگ و دل نشین و آرام بخش مسجد توجه مرا به خود جلب کرد؛ صدایی از همان دم درب گوشم را نوازش می کرد؛ همان صدای همیشگی و خاطره انگیز استاد قرائتی است که طلاب را به تفسیر و تبلیغ و درس مخلصانه سفارش می کرد.
وقتی وارد فضای حیاط شدم، سخنان استاد نیز به اتمام رسید و نوبت نماز مغرب فرارسیده بود؛ همه داشتند از جا بلند می شدند و خود را آماده ا نماز و افطار می کردند؛ معتکف بودن، روزه بودن و افطار چند صد نفری لذت بخش تر از آن است که بتوان آن را در این چند سطر توصیف کرد.
همه چیز زیباست؛ همه چیز استثنایی است؛ همه چیز آرام است؛ چهره های همه شاد و بشاش است؛ اینجا نه کسی می توان از مدل مویش شناخت، نه لباس و نه پرستشژ مدیریتی اش؛ هرچه هستند و هر که هستند، اینجا هیچ بودند؛ یک پتو روی زمین، یک چفیه و یک عبا و دیگر عشق و اخلاص و خلوت.
از کنار معتکفین که عبور کردم، در کنار درب منتهی به حیاط نشستیم و منتظر اذان شدیم؛ غروب بود و معتکفین شور و حالی وصف نشدنی داشتند؛ گوشه و کنار مسجد همه در حال تجدید وضو و شتاب به سوی بهترین عمل بودند؛ استاد قرائتی پیش از نماز از زانو درد خود گفت و از این گفت که شاید کمی بیشتر برای رکعات نماز منتظر بمانند؛ از گوشه و کنار مسجد صدای معتکفین می آمد که «حاج آقا فدای سرتان، توفیق اجباری است که نمازمان را طولانی تر اقامه کنیم».
عباس برای عکس برداشتن از نماز معتکفین به خصوص طلاب معتکف به میان صفوف رفت و من هم نماز خود را درحیاط مسجد خواندم، ولی به قدری این نماز و این فضا و این روح مجسم و نورانی در گوشه گوشه مسجد بود که گویی زانوهای من هم یارای بلندشدن نداشت؛ به بحدی این نماز دل انگیز بود که انگار از صبح تا همین الان روزه بودم و در جمع معکفین حضور داشتم.
عکاس خبرگزاری حوزه من را به سمت شبستان مسجد برد و محلی را نشان داد که جمعی از مدیران حوزه و آیت الله اراکی در آنجا اقامت داشتند؛ قرار شد برای مصاحبه مزاحم مدیران عالی حوزه شویم ولی هر بار که رفتیم یا در حال دعا و نیایش بودند و یا مراجعاتی داشتند که نمی توانستیم مزاحم شویم؛ ولی وقتی ما را دیدند با روی خوش ما را میهمان سفره ساده افطاری کردند ولی خوب نمی توانستیم مزاحم آنها شویم و دعوت آنها را با احترام پاسخ دادیم. از طرفی یکی از این مسئولان بیان می کرد که اینجا چند روزی انسان با خودش تنها می شود تازه این چند روز است که می تواند بفهمد که با خودش چند چند است.
در دل یک مسئول در خلوت اعتکاف
این مسئول که نمی خواست اسمی از ایشان در این مصاحبه ذکر شود گفت: این چند روز فرصت بسیار خوبی است که در فضایی فارغ از مدیریت فعالیت های طلاب با این طلاب جوان هم نشین شویم و سه روز در یک فضای کاملا معنوی و بی رنگ، به یاد بیاوریم که این مدت چه کرده ایم و چه نکرده ایم.
او باز هم گفت: تو مثل پسر خودم می مانی می خواهم یک نکته را به همین صراحت به تو بگویم که در خبرگزاری حوزه بنویسی؛ آنجا حتما این مطلب را بنویس که این روزها دقیقا یاد اوایل طلبگی خودم افتادم و گویی در خلا هستم؛ همین جوان های پاک را که می بینم لذت می برم؛ با خودم می گویم که حاجی امروز بعد از سی سال از زمان طلبگی به اندازه سی سال از این تازه طلبه شده ها بهتری یانه؟ این روزها این بچه طلبه ها چیزهایی به آدم متذکر می شوند دوست داشتم همه این سمت ها و هیئت علمی ها و... را بدهم دوباره برگردم به صفای همان بی کسی ها و نداری ها و حجره های نمور و سرد مدرسه حجتیه.
وی دوباره بیان کرد: این دو روز همه غم های عالم از دلم رفته است؛ این روزه ها و نیایش ها روزهای بدون جلسه و ماشین به ماشین رفتن و جلسه به جلسه رفتن و تنظیم وقت و دیدار و ملاقات برای هر کسی به خصوص هر مدیری لازم است؛ چه نیکوست که این روزهای بدون جلسه و ملاقات، روزهای دیدار و ملاقات بی واسطه با خدا باشد؛ عین این روزها را گویی در سفر حج تجربه کرده بودم و امروز هم همان حس زیبای عمره و تمتع در وجود من زنده شده است.
اولین مصاحبه را خیلی غیر منتظره گرفتیم و چون اسم حاج آقا را نیز نمی توانستم بنویسم همان اوایل ناراحت بودم، ولی حاج آقا به قدری زیبا حرف زد که مطمئن شدم که بی دلیل نبود که نمی خواست اسمی از او در این مصاحبه برده شود.
اولین سال طلبگی و اولین اعتکاف
در میانه حیاط و هنگام نماز یک جوان حدودا 17 ساله در کنار من با عبایی سفید نماز می خواند؛ بعد از نماز همانجا نشسته بود و بعد از افطار همان وسط حیات نشسته بود و ذکر می گفت؛ چهره اش به ایرانی ها نمی خورد؛ سبزه رنگ و لاغر و قد بلند شمایلی چون طلاب عرب داشت؛ از او پرسیدم که چرا به حوزه آمده است و اینجا و این محیط را چند بار تجربه کرده است.
حسین هاشم گفت: حدودا 5 سالی است که به همراه خانواده به ایران آمدیم و در قم سکونت دارم؛ از سال گذشته وارد حوزه و جامعه المصطفی شدم و خوشبختانه روزهای زیبایی را در این یک چند ماه سپری کردم؛ به حدی که همیشه با خودم می گویم که ای کاش زودتر از اینها عزم حوزه می کردم و ای کاش زودتر از اینها اعتکاف را تجربه کرده بودم.
هاشم دوباره گفت: این مدت در جامعه المصطفی تحصیل کرده ام و بعد از اینکه مقدمات را در این مدت مطالعه کرده ام به دنبال فضایی بودم که طعم حوزه علمیه قم را بچشم؛ من از نجف به ایران آمدم؛ شنیدم که سالها پیش این جریان برعکس بود ولی این مدت دریافتم که حوزه علمیه قم چه قوت و جایگاهی در نشر مکتب اهل بیت دارد.
این طلبه جوان عراقی بیان کرد: این مدت منتظر چنین لحظه ای بودم؛ می خواستم از نزدیک ببینم که طلبه های ایرانی در چه فضایی هستند؛ اعتکاف اول خود را در ایران و در این مسجد شریف سپری کردم؛ این دو روز چیزهایی از طلبه های قمی دیدم که واقعا شیفته آنها شدم؛ یکی از آنها دیشب با من صحبت کرد که چگونه می توانم اعمال عبادی را با شوق بیشتری انجام دهم؛ از قرآن گفت و سیره علما و عرفایی چون شیخ رجبعلی خیاط را هم برای من بیان کرد؛ سعی کرده ام راهی بروم که جد من که از فضلای حوزه علمیه نجف بود رفت؛ می خواهم یک طلبه تبلیغی و یک روحانی شوم که هرکسی من را می بیند یاد خدا بیافتد؛ ولی به راستی این کار برای هر کسی دشوار است و برای من هم نیز.
طلبه های غیر ایرانی در طبقه زیرین مسجد سکنی گزیده اند و طلبه های ایرانی هم در مسجد بالا و شسبتان حضور دارند؛ چند دقیقه با یکی از همین طلاب ایرانی صحبت کردیم و او هم برای ما از اعتکاف خود گفت.
علی اکبر رحیمی گفت: پیش از طلبگی یک سال به اعتکاف رفتم و همنشینی با طلبه ها من را به حضور در حوزه راغب کرد؛ در واقع اگر امروز سربازی امام زمان(عج) را یدک می کشم از همان برکت اعتکاف سال اول است.
این طلبه قمی بیان کرد: انگار همین دیروز بود که وارد حوزه شدم؛ به راحتی هفت سال گذشت و من برای هشتمین بار ،حضور در اعتکاف را تجربه کردم؛ تجربه ای که چشیدنش به یک سال انتظار می ارزد؛ آنچه شیرنی روزه اعتکاف را بیشتر می کند این است که می دانی که این روزه در ایام روزه داری نیست و ما با حضور در مسجد به شکل خاصی تمرین روزه داری می کنیم؛ در این روزها انسان کاملا تنها می شود و به این فکر می کند که چرا این روزهای زیبا به این زودی تمام می شود؛ چرا بیشتر نمی توانیم در خانه خدا باشیم.
رحیمی بازهم گفت: این روزها تمرینی است برای اینکه بدانیم متعلق به چه کسی هستیم؛ تمرین کنیم که این دنیا و همه داشته ها و نداشته هایش یعنی پشت درب مسجد بی ارزش تر یک لحظه حضور در این خلوت کده است؛ خلوت کده ای که همه اش نور و روشنایی و امید است؛ جالب است که هرکسی که وارد اعتکاف می شود و از درب مسجد خارج می شود امیدی وصف ناشدنی در وجودش حس می کند که از برکت مناجات آخر ام داوود است.
وقتی این صحبت ها را می شنوی و این حال و هوای وصف ناشدنی را گوشه گوشه مسجد می بینی، صد حیف می خوری که چه بهانه ای نگذاشت تو امروز اینجا باشی؛ چه بهانه ای آمد که تو بروی؛ چه بهانه ای بود که تو نباشی؛ خدا کند که رجب سال بعد ما باشیم این حوض و ماهی و اذان و دلتنگی وقت سحر. قرار ما همینجا همین صحن، همین حال.